شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۴

هستی 1


همه چی با یه شوخیه الکی شروع شد. اصلاً تنها فکری که سعید نمی کرد این بود که یه روزی به شکیبا بخواد خیانت کنه. اما شیطنتای هستی غیر قابل مهار بود. تا قبل از این که اون روز تو محل کار هستی به خاطر گم شدن یکی از وسایلش به سعید الکی گیر بده، این دو تا اصلاًکاری بهم نداشتن. هستی تو نگاه اول نه خوشگل بود نه خوش هیکل. اما اگر یه روزی به خودش می رسید یا لباسای سکسی تر می پوشید خیلی عوض می شد. خلاصه بعد از اون روز کم کم به دلیل همکاری تو یک پروژه هستی و سعید مجبور بودن با هم کار کنن و بیشتر کنار هم باشن. کم کم روابطشون از کار به شوخی کشید و از شوخی هم به تیکه انداختن. هر دو از این که بهم گیر بدن لذت می بردن. جولوی همه بهم تیکه مینداختن و هر دو هم خیالشون راحت بود که چون متأهلن کسی کاری به کارشون نداره. بعد از اون هم کارشون به اس ام اس زدن بهم دیگه کشید و به حرفای سکسی زدن با اس ام اس. باور کردنش سخت بود ولی هر دو داشتن توی یک مسیر می رفتن. هر دو یه چیز می خواستن، ولی بهم نمی گفتن. هی از کنارش رد می شدن ولی خبری نبود. تا این که یه روز که برای پروژه کنار هم نشسته بودن هستی شروع کرد به مالوندن پاش از زیر میز به پای سعید. سعید هم که تو فانتزی هاش همش موقع سکس هستیو به جای شکیبا می ذاشت از شدت هیجان دیگه نمی فهمید داره چی کار می کنه. اون روز اون دو تا بدون این که با هم حتی یک کلمه در اون مورد حرف بزنن از هم جدا شدن ولی سعید که دیگه تصور لذت سکس با هستی داشت دیوونش می کرد طاقت نیاورد و با همون اس ام اس هاش هی هستیو تحریک می کرد و سعی می کرد بکشونتش تو خونش و ترتیبشو بده. فکر تجربه جدید سکسی اونم با یکی که معلوم بود کار بلده براش دیوونه کننده بود. بالاخره یه روز هستی موقع رفتن از شرکت به سعید گفت که با هم برن و توی راه حرف بزنن. هنوز دو دقیقه از نشستن تو ماشین سعید نگذشته بود که هستی با سیگاری که تو دستش بود شروع کرد به حرف زدن راجع به سکس. می گفت از سکس خوشش میاد و قبلاً هم زیاد سکس داشته و ازدواجش هم بر پایه یکی از روابط سکسیش بوده اما بعد از ازدواج دیگه سراغ سکس با کس دیگه ای نرفته و بی خیال شده. سعید هم از این می گفت که با کردن شکیبا عطشش بر طرف نمی شه می خواد سکس با یکی دیگه که حتماً باید متأهل باشه رو امتحان کنه. سعید می گفت این تأهل دو جانبه ضامنی برای لو نددن هم دیگه و سر خر نشدن. اون روز بعد از کلی صحبت با هم سعید هستیو برد به خونه ای که می دونست چند ساعتی خالیه و خیالش راحت بود. اما مقاومت هستی در برابر سکس در حالیکه بعید بود و اعصاب سعید رو خورد کرده بود، تحسین سعید رو در پی داشت و سعید و هستی اون روز با این که رو تخت کنار هم نشسته بودن کاری بهم نداشتن و گذشت
... تا اینکه