خوب خیلی وقت بود که نبودم ... حالا دنباله ماجرای هستی و سعید
سعید و هستی اون روز با این که رو تخت کنار هم نشسته بودن کاری بهم نداشتن و گذشت
تا اینکه هستی با یکی از دوستاش قرار گذاشت که برن مسافرت. این در حالی بود که سعید احساس عجیبی نسبت به هستی پیدا کرده بود. دیگه توی تمام افکار و حرکات سعید رد پای هستی دیده می شد. هر جایی که هستی می رفت سعید هم سعی می کرد اون جا باشه. توی شرکت هر دوشون سعی می کردن که پروژه ها رو با هم انجام بدن و خوب اون وسط هم کلی بهم حال می دادن و از بابت هم هر دو راضی بودن. اما همون طور که نوشتم اون سفر که پیش اومد باعث شد که یه تغییری توی اون روند دوستی سعید و هستی ایجاد بشه. صبح روز پرواز هستی از خونه به سعید زنگ زد و ازش در مورد سفر چند تا سوال کرد. اما طبق معمول از لوندی خودش هم نهایت استفاده رو می برد. مثلاً می گفت الان مشغول لاک زدن به ناخن های پام هستم. کاشکی تو پیشم بودی و برام لاک می زدی و از این حرفا. بعد هستی برای این که لج سعید رو در بیاره می گفت اونجا که برسم اولین کارم اینه که یه کیر خوب پیدا کنم و یه دلی از عزا در بیارم. سعید هم که می دونست هیچ کاری ازش بر نمیاد سعی می کرد خوشو خونسرد نشون بده و باهاش شوخی کنه. خلاصه هستی رفت سفر و برگشت اما وقتی که برگشت با خودش چند تا عکس با بیکینی هم آورده بود و به سعید نشون داد. سعید هم که توی شرکت بود و حسابی با دیدن اون عکسا و این که خود هستی اونا رو بهش نشون داده بود، حشری شده بود، از هستی خواست که با هم سکس داشته باشن. خلاصه اون روز بعد از کلی کلنجار رفتن قرار شد که با هم به همون خونه ای که سعید داشت برن
تا اینکه هستی با یکی از دوستاش قرار گذاشت که برن مسافرت. این در حالی بود که سعید احساس عجیبی نسبت به هستی پیدا کرده بود. دیگه توی تمام افکار و حرکات سعید رد پای هستی دیده می شد. هر جایی که هستی می رفت سعید هم سعی می کرد اون جا باشه. توی شرکت هر دوشون سعی می کردن که پروژه ها رو با هم انجام بدن و خوب اون وسط هم کلی بهم حال می دادن و از بابت هم هر دو راضی بودن. اما همون طور که نوشتم اون سفر که پیش اومد باعث شد که یه تغییری توی اون روند دوستی سعید و هستی ایجاد بشه. صبح روز پرواز هستی از خونه به سعید زنگ زد و ازش در مورد سفر چند تا سوال کرد. اما طبق معمول از لوندی خودش هم نهایت استفاده رو می برد. مثلاً می گفت الان مشغول لاک زدن به ناخن های پام هستم. کاشکی تو پیشم بودی و برام لاک می زدی و از این حرفا. بعد هستی برای این که لج سعید رو در بیاره می گفت اونجا که برسم اولین کارم اینه که یه کیر خوب پیدا کنم و یه دلی از عزا در بیارم. سعید هم که می دونست هیچ کاری ازش بر نمیاد سعی می کرد خوشو خونسرد نشون بده و باهاش شوخی کنه. خلاصه هستی رفت سفر و برگشت اما وقتی که برگشت با خودش چند تا عکس با بیکینی هم آورده بود و به سعید نشون داد. سعید هم که توی شرکت بود و حسابی با دیدن اون عکسا و این که خود هستی اونا رو بهش نشون داده بود، حشری شده بود، از هستی خواست که با هم سکس داشته باشن. خلاصه اون روز بعد از کلی کلنجار رفتن قرار شد که با هم به همون خونه ای که سعید داشت برن
...
۷ نظر:
salam aziz, shoma ham ke naoomade be jame tekrari nevisa ezafe shodi...
rasti shoma baoon hasti ke sale 82 minevesht nesbati dari...
GOOD LOCKY
Arash...
merc ke behem sar zadi va behem link dadi
age doost dashti baham tamas begir
alicivil2005
yahoo messenger
هستی خانم عزیز سلام
بنده یک عضرخواهی چند کیلویی به شما بدهکارم چون اطلاع نداشتم نام وبلاگ قبلی شما ریزدونه بوده بهرحال عضرتقصیربنده رو بپذیرید موفق وپیروز باشید بدرود
آرش
salam
khobin
از اينکه به وبلاگ من سر زدين خوشحالموممنون از اينکه به من لينک دادين
کیرم دهنت
یه داستان میخوای بنویسی ها
مثل اینکه داره سریا نشون میده
تو یه قسمت تمومش کن دیگه
حالا خوبه داستان زاید نمیزاری
وگرنه دهن ملت رو سرویس میکردی
سلام هستي خانم.وبلاگت و خوندم با اينكه مطلب زيادي نزاشتي اما همين يكي دو داستان اخيرت جالب و خوب بود.اميدوارم در ادامه هم بهمين خوبي پيش بري...اينجارو نگه ميدارم بازم بهت سر ميزنم.خوب و خوش باشي...باي
ارسال یک نظر