سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۵

... اولین فیلم و

من برگشتم! جاتون خالی با فرشته - یکی از دوستام - یه ماه رفته بودم شرق آسیا. چین و تایوان و تایلند. از همشون خاطرات ناب دارم. اونارو هم می گم. ولی نمی دونم چرا توی اورکات دیلیت شدم؟ مهم نیست برم سراغ خاطره ام؛
بعد از اون شب و دیدن چیزایی که همیشه تو فیلما دیده بودم، مصمم شده بودم که خودم طعم سکس رو بچشم. اول از همه از عسل خیلی چیزارو یاد گرفتم. تازه فهمیدم که اون شب جیش نکرده بودم! عسل که مامان و باباش هر دو کارمند بودن هر روز بعد از ظهر 2 ساعت تنها بود و اون 2 ساعت شده بود کلاس فشرده سکس برای من! با تعریفای عسل از سکس و یاد گرفتن خود ارضایی دیگه همه زندگیم شده بود سکس! اما فقط توی تصوراتم! یه روز عسل تو مدرسه بهم گفت ویدیو دارین؟
آره -
.پس زنگ که خورد وایسا تو کلاس یه فیلم برات آوردم -
چه فیلمی؟ -
خوب عوضی سوپر دیگه -
باور نمی کردم. تو سرم داغ شده بود. از شدت هیجان هیچی سر کلاس نمی فهمیدم. زنگ که خورد، با اضطراب وایسادم تا همه برن، عسل وقتی خیالش راحت شد که کسی نیست با یه حرکت سریع از تو کیفش فیلمرو که با روزنامه پوشونده بودش در آورد و گذاشت تو کیف من. زنگ بعد دیدم طاقت نمیارم. خودم رو به دل درد زدم از کلاس رفتم بیرون و خودم رو به توالت رسوندم. با چند ثانیه دست مالیدن از روی مانتوم خودم رو ارضا کردم و برگشتم سر کلاس. اون روز که رفتم خونه همش مترصد یه وقت بود که مامی بره بیرون تا من فیلم رو ببینم. اون روز نشد اما از حرفای شب بین مامی و بابا فهمیدم که فردا عصر مامی میخواد بره سراغ چند تا بنگاه که خونه ببینه. اگر چیزیو پسندید به بابا بگه تا بعداً با هم برن ببیننش. نمی دونم چه جوری تا فرداش صبر کردم! اما یادمه که شب تا صبح خواب سکسی می دیدم
فرداش بعد از مدرسه با سرعت رفتم خونه و منتظر شدم که مامی از خونه بره بیرون. وقتی رفت، به هما هم گفتم من می خوام تو اتاق نشیمن درس بخونم. هما خواهرم دو سال از من کوچیکتر بود. همایون داداشم هم دو سال ازم بزرگتر بود یعنی، سیزده سالش بود. همایون دوشنبه عصر ها کلاس زبان می رفت. کلاس زبان سیمین. یادش به خیر. در کیفمو باز کردم فیلم رو در آوردم. روزنامه دورشو پاره کردم. یه فیلم کثیف و درب و داغون. اون موقع فقط ویدیو بتا مکس بود. فیلم رو گذاشتم و با صدای بسته مشغول دیدن شدم. در رو بسته بودم ولی باز می ترسیدم که هما بیاد. هنوز اول نوار بود داشتم می زدم جولو که فیلم شروع بشه. تیتراژ فیلم که اومد از تعجب شاخ در آوردم. توی تیتراژ صحنه های بکن بکن بود. ولی نه اون طوری که توی فیلمای دیگه دیده بودم. همه چیو نشون می داد. دیدم نمی شه اینو بی صدا دید. خاموشش کردم و کتاب و دفترمو دور و ورم ولو کردم. بعد هما رو صدا کردم و گفتم: من خیلی گشنمه می ری پیراشکی بخری؟ الان وقت پختشه ها
!آخه تنها برم مامی دعوام می کنه هستی -
خوب نگو تنها رفتی بگو با من رفتی -
پول بهم می دی؟ -
آره بیا -
خلاصه با هزار بد بختی فرستادمش بیرون. می دونستم تا بره و بگیره بیاد نیم ساعت طول می کشه
دوباره فیلم رو گذاشتم این دفعه صداشم زیاد کردم. فیلمه از بس دیده شد سیاه و سفید شده بود. خیلی حشری شده بودم. توی اون نیم ساعت هول هولکی تا یه جاهاییشو دیدم . هما که برگشت همه چی رو مرتب کردم و رفتم تو اتاقم. اون شب دوباره رفتم دم اتاق خواب مامی و بابا ولی خبری نشد. پکر بودم یاد حرفای عسل افتادم که می گفت بعضی وقتا شبا می ره کیر داداششو تو خواب نگاه می کنه. رفتم تو اتاق همایون ولی همچین رفته بود زیر پتو که هیچی پیدا نبود. داشتم دیوونه می شدم. فرداش ماجرارو برای عسل تعریف کردم و قرار شد که برم خونه اونا فیلم رو کامل ببینم و بعدشم مثل اونا که تو فیلم بودن با هم ور بریم. یه بار اون مرد باشه یه بار من. اون روز بعد از دیدن فیلمه خونه عسل اینا می خواستیم با هم ور بریم ولی خندمون می گرفت. واسه همین هم بی خیال شدیم.
دیگه پیش خودم فکر می کردم همه چیو بلدم و واسه همین هم جندم! اما هنوز داشتم توی حسرت سکس با یک پسر می سوختم. خود ارضایی و فیلم دیدنم ادامه پیدا کرد - حتی تا الان که شوهر دارم - اما از پسر خبری نبود. مثل همه دخترای توی اون سن و سال واسه خودم خیال بافی می کردم. خونمون رو که عوض کردیم توی اسباب کشی مامی و بابا هر دو خیلی خسته شده بودن. یه پنجشنبه که عمو اینا اومده بودن خونمون برای منزل مبارکی شب خونه ما موندن تا فرداش بابا با عمو برن کوه پیمایی. عمو مسعود یه بچه داشت فقط و از خانموش هم دو سال قبلش جدا شده بود. جمعه صبح مامی پرده هایی رو برای اتاق پذیرایی دوخته بود جای پرده قبلیا زد و به خاطر همن هم خیلی خسته شد. واسه همین به علی، پسر عموم که بهش تو نصب پرده هم کمک کرده بود گفت بیاد بمالتش. من هم از توی آشپزخونه که یه در هم به پذیرایی داشت داشتم می دیدم. مامی روی شکمش دراز کشید و به عیلی گفت سر شونه هاشو بماله. با اولین حرکت علی مامی یه آخ گفت که منو یاد اون فیلم سوپر ها انداخت! نمی دونم چرا این فکر اومد تو ذهنم. قبلاً هم علی مامی رو مالیده بود ولی هیچوقت من همچین احساسی نداشتم! علی دوم دبیرستان بود و دیگه کم کم سبیل کم پشتی در آورده بود. خلاصه علی از سر شونه های مامی شروع کرد و اومد پائین. مامی هم هدایتش می کرد که مثلاً یه ذره بالاتر یا پائین تر! من هم هنوز یواشکی مشغول دید زدن بودم. مامی گفت: پهلو هام علی جون. علی هم رفت سراغ پهلوهای مامی. بعد از چند ثانیه مامی با خنده گفت نه علی جون نمی خوام قلقلکم می گیره برو رو کمرم. ولی علی گفت آروم تر می مالم. علی دوباره شروع کرد به مالیدن من به وضوح می دیدم دستای علی سینه های مامی رو داره لمس می کنه . یهو صدای همایون اومد که علی کجایی؟ مامی فوری به علی گفت علی جان بیا رو سر شونه هام دوباره. علی هم همین کار رو کرد! یعنی انگار از قبل می دونست! همایون اومد و علی گفت می بینی که مشغول مشت و مال مامانتم! همایون گفت خدا رو شکر مامی به من گیر نمی ده چون اصلاً حوصلشو ندارم! بعد هم همایون رفت و مامی به علی گفت یه ذره پامو بمالی دیگه بسه. مامی یه دامن معمولی تا زانو پوشیده بود. علی رفت سراغ ساق های لخت مامی مشغول مالیدن شد. دامن مامی یه ذره از زانوش رفته بود بالاتر ولی علی وقتی به دامن می رسید سعی می کرد دستشو بیشتر زیر دامن بکنه. موقع مالیدن هم چند بار کیرشو توی شلوارش جا به جا. من که دیگه مطمئن شده بودم علی داره پیش خودش با مامی حال می کنه، حال خودمم هم خراب شد و مشغول ور رفتن با خودم شدم. با دوباره اومدن همایون و غر زدن به مامی، مامی هم بی خیال شد و موضوع تموم شد. اما از اون روز تا همین الان لذت مالیدن و ماساژ برای من وصف نشدنی شده
...
باز هم می نویسم

۵ نظر:

ناشناس گفت...

modati bud azatun khabari nabud,khoshhalam ke halet khube o dobare minevisi
movafagh bashi

Arash گفت...

hasti khanoom salam,
residan bekheir,safar khosh gozasht.khedmat residam faghat arze adab karde basham......man hanozam giram.......bedrood!

ناشناس گفت...

baba negaranet shodam.
khosh omadi.

ناشناس گفت...

ghashang bood, mer30

ناشناس گفت...

salam manam mikham
dastanato kheyly ba ruhie minvisi
movafagh bashi