دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۵

معلم خصوصی هما

نمیدونم شما مردا به کی میگین جنده ولی من به کسی می گم که از این راه پول در میاره. برای همین هم من هم به علی هم به امیرحسین ماجرای رابطمو گفتم. برخورد هردوشون خیلی بد بود! از اون به بعد تصمیم گرفتم قبل از این که با کسی بخوام رابطه ای داشته باشم از گذشته ام بهش بگم.نفر بعدی که هوس کردم باهاش سکس داشته باشم معلم خصوصی هما بود. هما تو ریاضی مشکل داشت برای همن یک معلم براش می اومد که این معلمه خیلی توی خانواده ما داستان ساز شد. اسم کوچیکه این معلمه مجید بود. البته توی خونه ما به نام خانوادگیش شناخته میشد که من اینجا نمیگم. خلاصه این آقا معلم یه مرد 27 یا 28 ساله بود و یکسال از ازدواجش می گدشت. بابا معتقد بود معلم خصوصی باید جوون باشه و متأهل و این آقا مجید هم این مشخصات رو داشت. اوایل خیلی عادی مثل همه معلم خصوصیا می اومد و کارشو میکرد و می رفت. من هم هنوز با علی رابطه داشتم. حتی یه بار که علی اومده پیشششم مجید هم پیش هما بود توی اتاق بغلی بود. من هم که موقع سکس دوست ندارم محدود باشم اون روز پدرم دراومد از بس به جای آه و اوه کردن بالش رو گاز گرفتم.بعد که علی رفت من هم خسته و به هم ریخته داشتم میرفتم دستشویی که همون موقع مجید و هما هم از اتاق اومدن بیرون. در حال خداحافظی با مجید دیدم قیافه هما ناراحته. وقتی مجید رفت هما با عصبانیت گفت نمیشد یه ساعت جلوی خودتو می گرفتی که آبروی من نره! هما کم و بیش از رابطه من با علی و امیرحسین با خبر بود و میدونست من هیچ چیزی رو با سکس عوض نمی کنم. البته خودش هم کم کم مثل من داشت می شد. ولی اون روز از دستم ناراحت شده بود و من فهمیدم که گند زدم. ولی به روی خودم نیاوردم. گفتم: مگه چی کار کردیم؟ گفت: اتفاقاً این همون سوالی بود که مجید هم از من پرسید! گفتم: غلط کرد! تو چی بهش گفتی؟ گفت: گفتم صدا از بالا میاد و اون هم با یه خنده قضیه رو تموم کرد. گفتم: بی جا کرد خندید! عنتر خان! و بعد رفتم هما رو بغل کردم و گفتم: ببخشید خواهری خوبم که آبروریزی کردم! هما هم مثل خودم که همیشه یه دره غرغر می کنم غرغر کرد و بعد هم همه چی تموم شد. اما این تازه اول ماجرا بود! پس فردا که مجید دوباره اومد ترجیح دادم جلوش نرم. از دستش ناراحت بودم و مثلاً قهر کرده بودم. اما بعد از این که رفت هما گفت: سراغتو گرفت! پرسید خونه نیستی؟ هما هم بهش گفته بود نه چطور مگه؟ مجید هم گفته بود آخه دیدم سر و صدا نمیاد حدس زدم نباید هستی خانم خونه باشه! داشتم آتیش می گرفتم. مرتیکه عوضی منو مسخره کرده بود. از یه طرف از این که مجید به خودش جرأت داده بود راجع به من اون طوری حرف بزنه لجم در اومده بود و از طرف دیگه از همون جراتش خوشم اومده بود. خیلی با خودم فکر کردم تا این که دلم زدم به دریا و تصمیم گرفتم بدون تعارف بهش پیشنهاد بدم. شماره تلفنشو از توی دفتر تلفن برداشتم و غروب به بهونه آدامس خریدن رفتم از تلفن سر کوچه زنگ زدم. کسی بر نداشت. اعصابم بهم ریخته بود. خلاصه دیدم تنها راه حلم اینه که پس فردا که میاد حرفمو بهش بزنم. با هما که رودروایسی نداشتم. مامی هم که همون اولش احتمالاً می اومد چای و میوه و شیرینی می ذاشت توی اتاق هما و می رفت. مجید که اومد صبر کردم تا خیالم از مامی راحت بشه. بعد رفتم در زدم و منتظر هم نشدم و در رو باز کردم. لباس قشنگ و بازی هم پوشیده بودم. یه دامن جین تا سر زانو بود. با یک تاپ سرمه ای که بدنم رو سفیدتر نشون بده. وارد شدم و وایسادم پشت هما و مجید که نشسته بودن پشت میز تحریر هما و داشتن کار می کردن. مجید حرفشو قطع کرده بود و منتظر من بود تا حرف بزنم. که هما گفت: هستی کاری داری؟ رو به مجید گفتم: نه فقط گفتم خودمو نشون بدم که شما فکر نکنی اگه سر و صدام نیاد خونه نیستم! هما دهنش باز مونده بود و منو نگاه می کرد. اما عکس العمل مجید که باز هم فقط یه خنده بود منو بیشتر عصبی کرد! گفتم: مزاحمتون نمی شم. فقط چند دقیقه می مونم و می رم. هما بدجوری از دستم ناراحت شده بود و این از نگاهش کاملاً معلوم بود. به هر حال من الکی خودمو مشغول کتابهای هما کردم و اونا هم دوباره شروع کردن به حل تمرین. پشتشون به من بود. مجید سمت چپ و هما هم سمت راست. آروم آروم خودمو نزدیکشون کردم جوری که انگار می خواستم ببینم چی کار می کنن. اما پای پچمو آوردم بالا و گذاشتم روی چوب کنار صندلی و شروع کردم به مالیدن ساق پام به دست چپ مجید که روی صندلی تکیه گاهش بود. مجید یه لحظه مکث کرد و شاید برای این که بد نشه دوباره شروع کرد به تدریس. خودمو بیشتر دولا کردم تا سینه ها با سمت راست سرشونش تماس پیدا کرد و همون طوری موندم. مجید هم بالاخره خودی نشون داد و با انگشتای دست چپش شروع کرد به بازی کردن با پای من. وقت استراحت که شد هما رفت از اتاق بیرون و من هم که حالا خیالم راحت بود که مجید رو اسیر خودم کردم، پرسیدم: خوب آقا معلم شما فقط بلدی ریاضی درس بدی یا چیزای دیگه هم بلدی؟ گفت: اگه منظورت درسای اونطوریه که تو نیازی به معلم نداری! هنوز باهاش فاصله داشتم شاید 1 متر. از همون جا دستامو گذاشتم زیر سینه هامو دادمشون بالا . یه ذره هم زبونمو روی لبام مالیدم و گفتم: بای بای آقا معلم و منتظر جوابش هم ندم. بعد از اون همش تو فکر این بودم که چه جوری با مجید قرار بذارم. تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که بگم معلم خصوصی من هم بشه. سال سوم دبیرستان بودم و آمار و احتمال جزیی از درس ریاضیات جدیدمون بود که من هم توش خیلی قوی نبودم. موضوع رو با بابا در میون گذاشتم و اون هم گفت باشه. فقط مطمئنی همین معلم هما برای تو هم خوبه؟ گفتم آره قرار شد بابا با مجید صحبت کنه اما قبلش من خودم این کار رو کردم و چون می دونستم هر جمعه صبح ما برنامه خرید و ناهار بیرون داریم به مجید گفتم تو بگو من فقط جمعه صبح ها می تونی. خلاصه برنامه درست شد. قرار بود جمعه ها 9 تا 1 کلاس باشه. پنجشنبه آرایشگاه رفتم و حسابی به بدنم رسیدم. یه استرچ ساتن که اون موقع مد بود پوشیدم با یه تاپ سفید روی اونا هم یه مانتو! مامی که منو دید گفت: چرا مانتو پوشیدی؟ گفتم: این طوری راحت ترم. مامی کلی قربون صدقم رفت و همون موقع هم صدای زنگ در اومد. مامی اینا بعد از اومدن مجید رفتن و ما هم رفتیم تو اتاق. دفعه اولم نبود که می خواستم با یه مرد رابطه داشته باشم ولی این دفعه خیلی برای مهیا شدن شرایط زحمت کشیده بودم. مجید قبل از من رفته تو اتاق و من بعد از او نرفتم. هیچ حرفی نزدیم انگار صد ساله همدیگرو می شناسیم. مانتومو در آوردم و اونم اومد به سمت من و شروع کرد به بوسیدن. تجربه خوبی از بی تجربگی های خودم داشتم. برای همین در عین این که هر کاری می خواستم می کردم گذاشتم هر کاری هم اون می خواد بکنه. بعد از لب گرفتن ازم پرسید از کجا شروع کنم؟ گفتم: اول از همه می خوام باهات حرف بزنم. باز از اون خنده های اعصاب خورد کنش کرد و گفت: بفرمایین! گفتم: من خیلی تا حالا سکس داشتم. بیش از 20 بار ولی فقط با دو نفر. و این دو نفر هم الان دیگه با من نیستن. تو هم مسلماً آخرین نفری نخواهی بود که با من سکس می کنی. اینو بدون و اگر فکر می کنی تحمل دیدن منو با یه نفر دیگه نداری الان بهم بگو. خندید ... داشتم دیوونه می شدم. گفتم تو همیشه اینقدر می خندی؟ گفت: مگه عیب داره؟ گفتم: آخه من ازت سوال کردم ولی تو هیچی نمی گی! گفت: سکوت علامت رضاست! اما من هم ازت سوال دارم. اون هم 3 تا. اولیش این که این کاره ای یا نه؟ دومیش این که چرا منو انتخاب کردی؟ و سومیش هم این که دختری یا نه؟ مثل خودش گستاخانه جوابش رو دادم. که اولاً این کاره خودتی! من فقط دوست دارم از این کار لذت ببرم و گرنه سراغ تو نمی اومدم. می رفتم سراغ بچه پولدارا! دوماً رو هم که تو اولاً بهت جواب دادم. سوماً هم این که اگر برام مهم بود خودم بهت می گفتم. گفت: یعنی چی؟ گفتم: یعنی تو هر کاری می خوای بکن! گفت: باشه حالا از کجا شروع کنم؟ و من هم طبق معمول دوست داشتم با مشت و مال شروع بشه. رفتم زیر ملافه و تاپ و شلوارم رو در آوردم. اون هم لباساشو در آورد. عین عمله ها شرتش رو هم کشید پائین. خیلی معمولی بود ولی از شدت حشری بودن کیرش نبض داشت. گفتم: همیشه اینقدر هولی؟ بازم فقط خندید و مشغول شد. کارش رو هم خوب بلد نبود داشت کبودم می کرد. ولی کم کم فهمید باید چی کار کنه و قشنگ سر حالم آورد. گفت: انگشتای دست و پای تو و هما خیلی قشنگن. گفتم: می دونم! گفت: می خوای بلیسمت؟ گفتم: کجامو؟ گفت: همه جاتو! گفتم: اگه دوست داری آره. اونم شروع کرد به لیسیدن من. خیلی بهم مزه می داد وقتی با زبون از پشت رونم می اومد به سمت کسم. داشتم دیوونه می شدم. وقتی حسابی سرحالم آورد گفتم: می خوای منم ماساژت بدم؟ روی شکمش خوابید و من شروع کردم با ناخونام با رونش ور رفتن. گفت: تو همه رو این طوری می مالی؟ گفتم: من کسی رو نمی مالم این دفعه استثناست! همون طوری که دستمو بهش می کشیدم از بین پاهاش دستمو زیرشو کیرشو گرفتم توی دستم. یه ذره باهاش ور رفتم دیدم صداش داره در میاد. گفتم: حالا ما حق داشتیم اون روز جیغ و داد کنیم یا نه؟ گفت: آره والا! خیلی حرفه هستی دختر. گفتم: به تو ربطی نداره تو حالتو ببر. بعد بغلم کرد و دوباره مشغول شد. گفتم: نمی خوای بکنی؟ چیه می ترسی زود بیاد؟ گفت: مطمئنم زود میاد. با این کارایی که تو می کنی اگه دیر بیاد معلومه مریضم! با ناز بهش خندیدم و گفتم: نترس من این جام اگه اومد بازم می تونی بکنی! گفت: مطمئنی برات فرقی نمی کنه اوپن بشی یا نه؟ گفتم: آره. هنوز آره رو کامل نگفته بودم که احساس کردم داره توم می کنه. یه ذره تلاش کرد تا سرش رفت تو. قبلاً تا اینجاشو امتحان کرده بودم ولی یهو با یه فشار احساس کردم یه چیزی رسید به شکمم. خیلی حال عجیبی بود. مدتها بود منتظر این لحظه بودم. انتظار داشتم زیرم خونی بشه ولی خبری نشد. در آورد و گفت: اپن بودی؟ گفتم: نه. گفت: پس پرده ات حلقویه. گفتم: یعنی چی؟ گفت: این نوع پرده ها فقط موقع زایمان پاره می شه. گفتم: حالا مهم نیست بکن تو تا سرد نشدیم. نمی دونم به 10 بار عقب و جلو رفتن رسید یا نه که یهو دیدم قیافش عوض و شد و کیرش رو در آورد و آبشو ریخت روی شکمم. آبش کمتر از علی و امیر حسین بود ولی خیلی غلیظ بود. با دستم آبشو روی شکمم و سینم مالیدم و گفتم: دوباره؟ گفت: اما بده بچه! گفتم: بی چاره خانومت خیلی کم ظرفیتی! گفت: تو باعث شدی اینقدر زود آبم بیاد والا اونو حسابی باید بالا و پائین کنم تا تموم بشه.اون روز و بعداً هیچوقت مجید نتونست دوباره آبشو بیاره! اما به جاش برام راجع به نوع پرده گفت و خیالم رو راحت کرد. وقتی مامی اینا اومدن مجید هم نیم ساعت بعدش رفت. وقتی رفت هما گفت: کلاس چطور بود؟ گفتم: بد نبود. گفت: درس هم خوندین؟ گفتم: خوب پس چی کار می کردیم؟ گفت: همون کاری که اون روز تو اتاق من باهاش کردی دیگه. هیچی نداشتم که بگم. فقط گفتم: هما تو رو خدا به کسی چیزی نگیا. گفت: اگه می خواستم بگم باید قبلاً می گفتم، نه الان

یکشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۵

تولد مریم

سکس نصف و نیمه با علی رو همین طور ادامه دادم تا این که یه بار توی تولد یکی از دوستام با برادرش آشنا شدم. اسم دوستم مریم بود و اسم برادرش هم امیرحسین. اون روز تولد 17 سالگی مریم بود و من هم که دیگه هیکلم از حالت بچه گونه کاملاً در اومده بود با لباس یه سره مشکی که از همایون برام از اتریش فرستاده بود رفتم مهمونی. لباس بالاش بندی بود و دستامو زیر بغلم لخت بود. اما چون یقش مربعی بود سینه هام اصلاً پیدا نبود. از پائین هم تا بالای زانوهام بود و من هم می دونستم با پاهام می تونم دل هر مردی رو ببرم مخصوصاً اونو پوشیده بودم. آخه مریم از قبل بهم گفته بود که فامیلاشون هم هستن و بیشترشون هم پسرن. اوایل مهمونی مثل همیشه سرد و خشک بود و هی مامان مریم حرف می زد و بقیه گوش می کردن تا این که وقتی همه اومدن نوار گداشتن و شروع به رقصیدن کردیم. آهنگش هنوزم یادمه ... موقع بزن و یه کوبه ... موقع بزنم یه چوبه ... دیگه صبح بی غروبه. یادش به خیر. موقع رقص عین مسجد شده بود پسرا با هم دخترا با هم می رقصیدن. من هم که اصلاً از این شرایط راضی نبودم رفتم سراغ داداش مریم که داشت دنبال یه نوار می گشت. گفتم: آهنگش که خوبه من اینو دوست دارم! امیرحسین گفت: چشم عوضش نمی کنم. پاشد و معلوم بود راضی نیست! گفتم: می خوای با من برقصی؟ جوابی از دهنش در نیومد و به جاش شروع کرد به رقصیدن! من هم همین طور. یه مقدار که گدشت دیدم سه چهار تا دیگه هم مثل ما دارن دختر و پسر می رقصن. تازه داشت می شد مهمونی! وسطای رقص در گوش امیرحسین گفتم: چیزی دارین برای خوردن؟ گفت: مشروب؟ گفتم: آره. آره ولی بابام گفته چون ممکنه کمیته بریزه مشروب رو نذاریم. گفتم: من هم نمی گم بذاریم که. می گم برای من یواشکی بیاری. گفتک بذار ببینم چی کار می کنم. خوشم اومد ازش. مکث نکرد. رفت و چند دقیقه بعد با دو تا لیوان نوشابه اومد که من می دونستم توش نوشابه خالص نیست! لیوان رو داد به من و خودشم هم نشست کنارم. اون شب خیلی مشروبه به من چسبید. قبلاً با علی هم خورده بودم ولی تنها بودیم و خیالمون راحت بود. ولی این دفعه که داشتیم دزدکی لای اون همه آدم می خوردیم یه چیز دیگه بود! تا قبل از شام هی مشروب خوردیم و رقصیدیم. سر شام چشام همه چی رو چهار تا می دید. مریم اومد پیش ما و گفت خوب شما دو تا با هم جور شدینا! امیرحسین هوای هستی رو که داری؟ امیرحسین هم با سر تأئید کرد و بعد مریم یه بوس از گونه امیرحسین کرد و بلافاصله یه نگاه معنی داری بهش کرد! بعد گفت امیرحسین مگه بابا نگفته بود مشروب نباشه؟ معلوم بود ناراحت شده. با این که امیرحسین 3 سال از مریم بزرگتر بود ولی معلوم بود حسابی ترسیده. من سریع پریدم وسط و گفتم: مریم جون من ازش خواستم برام بیاره بعد هم دوست نداشتم تنها بخورم! مریم که معلوم بود ناراحته گفت آخه اگه بابا بفهمه چی؟ امیرحسین هم گفت: خودم بهش می گم. تو ناراحت نباش. خلاصه بعد از شام دوباره رقص و کیک و کادوها بود و من هم کماکان لیوان نوشابه توی دستم بود(!) مامی که زنگ زد برای اینکه ببینه بیاد دنبالم یا نه. مستی کار خودشو کرده بود و من هم الکی و بدون این که کسی بهم تعارف کرده باشه به مامی اصرار کردم که می مونم پیش مریم. اما خودم می دونستم چه مرگم شده! بالاخره مامی رو راضی کردم و بعد به مریم هم گفتم و اون هم که توی عمل انجام شده قرار گرفته بود به ناچار خودشو شاد نشون داد! مهمونا که همه رفتن من شروع کردم به کمک کردن به مامان مریم برای تمیز کردن خونه ولی حالم خیلی خراب تر از این حرفا بود. برای همین یهو سینی لیوان ها از دستم افتاد و همهشون خورد شدن! خودم که زیاد حواسم نبود ولی می دیدم که همه اومدن سراغ منو دارن حالمو می پرسن. دیگه چیزی نفهمیدم تا این که یهو از خواب پریدم و دیدم توی اتاق مریم خوابیدم ولی خود مریم نیست. سرم گیج می رفت. می دونستم مال الکلی که خورده بودم. هنوز مست مست بودم. هموم جا رو تخت چراغ بغل دستم رو روشن کردم و دیدم ساعت 1 نصفه شبه. از جام پا شدم و آروم آروم رفتم بیرون دیدم مریم جاشو روی زمین تو هال انداخته و خوابیده. دیدم در اتاق بغلی من بستس و چراغش هم روشنه. حدس زدم باید اتاق امیرحسین باشه. گفتم در می زنم می رم تو اگه امیرحسین که چه بهتر اما اگر مامان و بابای مریم بودن معذرت می خوام می گم فکر کردم این اتاق مریمه. در زدم و بدون مکث در رو باز کردم. دیدم امیرحسین دراز کشیده رو تخت و مشفول کتاب خونده. امیرحسین با تعجب گفت: سلام. حالت خوبه؟ من خیلی نگرانت بودم. گفتم: آره معلومه! چرا نیومدی پیشم؟ گفت: خواستم بیام ولی مریم نذاشت. گفت تو حالت خوب نیست و شاید دوست نداشته باشی تو این حالت کسی ببینتت. با شنیدن این حرف دیدم وقتشه و بدون مکث زیپ لباسمو از پشت باز کردم و لباسم افتاد. با شرت و سوتین جولوش وایسادمو گفتم: راست می گفته حالم خیلی خرابه. ولی تو حالم خوب می کنی مگه نه؟ امیرحسین داشت شاخ در میاورد. با تته پته گفت: چی کار داری می کنی؟ گفتم: من که مریضم تو باید یه کاری بکنی. خندم گرفته بود. مستی دیوونم کرده بود. دیدم همون طوری توی رختخواب دراز کشیده گفتم: چیه ترسیدی؟ نترس کاریت ندارم. فقط می خوام کنارت بخوابم. بعد بلافاصله رفتم لحاف رو زدم کنار و روی تخت دراز کشیدم دیدم فقط یه شرت پاشه و من هم بدون تعلل شروع کردم به مالش رونم به رونش و با دستم هم شروع کردم با کیرش از روشرت ور رفتن. احساس می کردم وقت پس دادن تمام درس هایی که از فیلم ها و از رابطم با علی گرفتم رسیده. دیگه صبر جایز نبود. با آه و اوه خودم اون رو هم سر حال آوردم و شروع کردم به لب دادن. دیگه نباید اشتباه گذشته رو تکرار می کردم. دلم می خواست از همه نعمت هایی که خدا بهم داده استفاده کنم. امیرحسین هم شروع کرد به ور رفتن با من و سوتینمو به زور از تنم در آورد. شرتم هم با یک حرکت کشید پائین و من هم همین کارو با اون کردم. کیر خوبی داشت. بهتر از مال علی بود هم بزرگتر بود هم خوشگل تر. طاقت نداشتم. رفتم زیر لحاف و شروع کردم به خوردن. نمی دونم چقدر طول کشید اما آقای بی ظرفیت همون جا توی دهنم خودشو خالی کرد. من هم که تازگیا آب علی رو می خودم برام دیگه مهم نبود و به ساک زدنم ادامه دادم تا دیدم کیرش داره کوچیک می شه. اومدم بالا و گفتم: خیلی آتیشت تنده! می ذاشتی 2 دقیقه بشه بعد. خندید و هیچی نگفت. گفتم حالا من با این امیرجسین کوچولو که یه وری افتاده چطوری باید حال کنم؟ امیرحسین گفت: من هنوز می تونم یه کارایی بکنم. گفتم: امتحان می کنیم. و دوباره رفتم پائین و شروع کردم به ساک زدن. یکی دو دقیقه بعد دوباره کیرش بلند شد و من هم خوشحال و بدون معطلی خوابیدم و گفتم نوبته تو شد. فقط یادت باشه که من دخترم ولی اگه تو بخوای می تونم زن هم باشم. ترشوبودنش حالمو گرفت. چون گفت: نه من با کون بیشتر حال می کنم. می خواست تف بزنه که گفتم یا کرم بزن یا خشک خشک بکن. گفن: کرم ندارم تو اتاق. خشک خشک هم که خیلی درد داره. گفتم ولی من به تف ترجیحش می دم! گفت: باشه می رم از تو اتاق مریم کرم میارم. زود رفت و با کرم برگشت و سریع مالید به دور و ور کونم و یه ذره ور رفت تا نرم بشه و بعد هم کیرشو کرد تو. عادت داشتم ولی مال امیرحسین یه بیشتر درد داشت. بالششو گاز گرفتم و تحمل کردم. امیر حسین هم شروع کرد به عقب و جلو رفتن. من هم با دستام از زیر شروع کردم با خودم ور رفتن. کون همیشه اولش خیلی درد داره و بعد از این که تموم میشه آدم احساس می کنه هنوز یه چیزی توشه! موقعی داشت آبش میومد گفت می خوای در بیارم گفتم آره ولی الان نیار چون کار دارم. امیرحسین هم صبر کرد ببینه من می خوام چی کار کنم. گفتم تو دراز بکش روی تخت. همین کارو کرد و من هم نشستم روش ولی کیرشو خوابوندم روی شکمش. دلم می خواست داغی کیرشو حس کنم تا ارضا شم. با چند بار تکون خوردن هر دومون خالی شدیم و وقتی پاشدم برای این که بهش یه حالی بدم یه لیس هم به تخماش زدم که شده بود اندازه نخود! دیگه باهاش حرف نزدم پاشدم خودمو تمیز کردم و لباس پوشیدم و رفتم سر جام خوابیدم. فرداش امیرحسین هر کاری که منو برسونه بابش نذاشت و من با بابای مریم رفتم خونه. شنبه که رفتم مدرسه با دیدن مریم بوی کرمی که باهاش امیرحسین منو کرده زد زیر دماغم و حالم خراب شد. مریم گفت چرا بیخودی می خندی؟ گفتم یاد یه موضوعی افتادم که بعداً برات تعریف می کنم
...
اگه دیر به دیر میام دو تا دلیل داره. اولیش این که هم سر کار می رم هم شوهر داری می کنم. دومیش هم اینه که برام کامنت کم می ذارین. خیلی کم