دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۵

معلم خصوصی هما

نمیدونم شما مردا به کی میگین جنده ولی من به کسی می گم که از این راه پول در میاره. برای همین هم من هم به علی هم به امیرحسین ماجرای رابطمو گفتم. برخورد هردوشون خیلی بد بود! از اون به بعد تصمیم گرفتم قبل از این که با کسی بخوام رابطه ای داشته باشم از گذشته ام بهش بگم.نفر بعدی که هوس کردم باهاش سکس داشته باشم معلم خصوصی هما بود. هما تو ریاضی مشکل داشت برای همن یک معلم براش می اومد که این معلمه خیلی توی خانواده ما داستان ساز شد. اسم کوچیکه این معلمه مجید بود. البته توی خونه ما به نام خانوادگیش شناخته میشد که من اینجا نمیگم. خلاصه این آقا معلم یه مرد 27 یا 28 ساله بود و یکسال از ازدواجش می گدشت. بابا معتقد بود معلم خصوصی باید جوون باشه و متأهل و این آقا مجید هم این مشخصات رو داشت. اوایل خیلی عادی مثل همه معلم خصوصیا می اومد و کارشو میکرد و می رفت. من هم هنوز با علی رابطه داشتم. حتی یه بار که علی اومده پیشششم مجید هم پیش هما بود توی اتاق بغلی بود. من هم که موقع سکس دوست ندارم محدود باشم اون روز پدرم دراومد از بس به جای آه و اوه کردن بالش رو گاز گرفتم.بعد که علی رفت من هم خسته و به هم ریخته داشتم میرفتم دستشویی که همون موقع مجید و هما هم از اتاق اومدن بیرون. در حال خداحافظی با مجید دیدم قیافه هما ناراحته. وقتی مجید رفت هما با عصبانیت گفت نمیشد یه ساعت جلوی خودتو می گرفتی که آبروی من نره! هما کم و بیش از رابطه من با علی و امیرحسین با خبر بود و میدونست من هیچ چیزی رو با سکس عوض نمی کنم. البته خودش هم کم کم مثل من داشت می شد. ولی اون روز از دستم ناراحت شده بود و من فهمیدم که گند زدم. ولی به روی خودم نیاوردم. گفتم: مگه چی کار کردیم؟ گفت: اتفاقاً این همون سوالی بود که مجید هم از من پرسید! گفتم: غلط کرد! تو چی بهش گفتی؟ گفت: گفتم صدا از بالا میاد و اون هم با یه خنده قضیه رو تموم کرد. گفتم: بی جا کرد خندید! عنتر خان! و بعد رفتم هما رو بغل کردم و گفتم: ببخشید خواهری خوبم که آبروریزی کردم! هما هم مثل خودم که همیشه یه دره غرغر می کنم غرغر کرد و بعد هم همه چی تموم شد. اما این تازه اول ماجرا بود! پس فردا که مجید دوباره اومد ترجیح دادم جلوش نرم. از دستش ناراحت بودم و مثلاً قهر کرده بودم. اما بعد از این که رفت هما گفت: سراغتو گرفت! پرسید خونه نیستی؟ هما هم بهش گفته بود نه چطور مگه؟ مجید هم گفته بود آخه دیدم سر و صدا نمیاد حدس زدم نباید هستی خانم خونه باشه! داشتم آتیش می گرفتم. مرتیکه عوضی منو مسخره کرده بود. از یه طرف از این که مجید به خودش جرأت داده بود راجع به من اون طوری حرف بزنه لجم در اومده بود و از طرف دیگه از همون جراتش خوشم اومده بود. خیلی با خودم فکر کردم تا این که دلم زدم به دریا و تصمیم گرفتم بدون تعارف بهش پیشنهاد بدم. شماره تلفنشو از توی دفتر تلفن برداشتم و غروب به بهونه آدامس خریدن رفتم از تلفن سر کوچه زنگ زدم. کسی بر نداشت. اعصابم بهم ریخته بود. خلاصه دیدم تنها راه حلم اینه که پس فردا که میاد حرفمو بهش بزنم. با هما که رودروایسی نداشتم. مامی هم که همون اولش احتمالاً می اومد چای و میوه و شیرینی می ذاشت توی اتاق هما و می رفت. مجید که اومد صبر کردم تا خیالم از مامی راحت بشه. بعد رفتم در زدم و منتظر هم نشدم و در رو باز کردم. لباس قشنگ و بازی هم پوشیده بودم. یه دامن جین تا سر زانو بود. با یک تاپ سرمه ای که بدنم رو سفیدتر نشون بده. وارد شدم و وایسادم پشت هما و مجید که نشسته بودن پشت میز تحریر هما و داشتن کار می کردن. مجید حرفشو قطع کرده بود و منتظر من بود تا حرف بزنم. که هما گفت: هستی کاری داری؟ رو به مجید گفتم: نه فقط گفتم خودمو نشون بدم که شما فکر نکنی اگه سر و صدام نیاد خونه نیستم! هما دهنش باز مونده بود و منو نگاه می کرد. اما عکس العمل مجید که باز هم فقط یه خنده بود منو بیشتر عصبی کرد! گفتم: مزاحمتون نمی شم. فقط چند دقیقه می مونم و می رم. هما بدجوری از دستم ناراحت شده بود و این از نگاهش کاملاً معلوم بود. به هر حال من الکی خودمو مشغول کتابهای هما کردم و اونا هم دوباره شروع کردن به حل تمرین. پشتشون به من بود. مجید سمت چپ و هما هم سمت راست. آروم آروم خودمو نزدیکشون کردم جوری که انگار می خواستم ببینم چی کار می کنن. اما پای پچمو آوردم بالا و گذاشتم روی چوب کنار صندلی و شروع کردم به مالیدن ساق پام به دست چپ مجید که روی صندلی تکیه گاهش بود. مجید یه لحظه مکث کرد و شاید برای این که بد نشه دوباره شروع کرد به تدریس. خودمو بیشتر دولا کردم تا سینه ها با سمت راست سرشونش تماس پیدا کرد و همون طوری موندم. مجید هم بالاخره خودی نشون داد و با انگشتای دست چپش شروع کرد به بازی کردن با پای من. وقت استراحت که شد هما رفت از اتاق بیرون و من هم که حالا خیالم راحت بود که مجید رو اسیر خودم کردم، پرسیدم: خوب آقا معلم شما فقط بلدی ریاضی درس بدی یا چیزای دیگه هم بلدی؟ گفت: اگه منظورت درسای اونطوریه که تو نیازی به معلم نداری! هنوز باهاش فاصله داشتم شاید 1 متر. از همون جا دستامو گذاشتم زیر سینه هامو دادمشون بالا . یه ذره هم زبونمو روی لبام مالیدم و گفتم: بای بای آقا معلم و منتظر جوابش هم ندم. بعد از اون همش تو فکر این بودم که چه جوری با مجید قرار بذارم. تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که بگم معلم خصوصی من هم بشه. سال سوم دبیرستان بودم و آمار و احتمال جزیی از درس ریاضیات جدیدمون بود که من هم توش خیلی قوی نبودم. موضوع رو با بابا در میون گذاشتم و اون هم گفت باشه. فقط مطمئنی همین معلم هما برای تو هم خوبه؟ گفتم آره قرار شد بابا با مجید صحبت کنه اما قبلش من خودم این کار رو کردم و چون می دونستم هر جمعه صبح ما برنامه خرید و ناهار بیرون داریم به مجید گفتم تو بگو من فقط جمعه صبح ها می تونی. خلاصه برنامه درست شد. قرار بود جمعه ها 9 تا 1 کلاس باشه. پنجشنبه آرایشگاه رفتم و حسابی به بدنم رسیدم. یه استرچ ساتن که اون موقع مد بود پوشیدم با یه تاپ سفید روی اونا هم یه مانتو! مامی که منو دید گفت: چرا مانتو پوشیدی؟ گفتم: این طوری راحت ترم. مامی کلی قربون صدقم رفت و همون موقع هم صدای زنگ در اومد. مامی اینا بعد از اومدن مجید رفتن و ما هم رفتیم تو اتاق. دفعه اولم نبود که می خواستم با یه مرد رابطه داشته باشم ولی این دفعه خیلی برای مهیا شدن شرایط زحمت کشیده بودم. مجید قبل از من رفته تو اتاق و من بعد از او نرفتم. هیچ حرفی نزدیم انگار صد ساله همدیگرو می شناسیم. مانتومو در آوردم و اونم اومد به سمت من و شروع کرد به بوسیدن. تجربه خوبی از بی تجربگی های خودم داشتم. برای همین در عین این که هر کاری می خواستم می کردم گذاشتم هر کاری هم اون می خواد بکنه. بعد از لب گرفتن ازم پرسید از کجا شروع کنم؟ گفتم: اول از همه می خوام باهات حرف بزنم. باز از اون خنده های اعصاب خورد کنش کرد و گفت: بفرمایین! گفتم: من خیلی تا حالا سکس داشتم. بیش از 20 بار ولی فقط با دو نفر. و این دو نفر هم الان دیگه با من نیستن. تو هم مسلماً آخرین نفری نخواهی بود که با من سکس می کنی. اینو بدون و اگر فکر می کنی تحمل دیدن منو با یه نفر دیگه نداری الان بهم بگو. خندید ... داشتم دیوونه می شدم. گفتم تو همیشه اینقدر می خندی؟ گفت: مگه عیب داره؟ گفتم: آخه من ازت سوال کردم ولی تو هیچی نمی گی! گفت: سکوت علامت رضاست! اما من هم ازت سوال دارم. اون هم 3 تا. اولیش این که این کاره ای یا نه؟ دومیش این که چرا منو انتخاب کردی؟ و سومیش هم این که دختری یا نه؟ مثل خودش گستاخانه جوابش رو دادم. که اولاً این کاره خودتی! من فقط دوست دارم از این کار لذت ببرم و گرنه سراغ تو نمی اومدم. می رفتم سراغ بچه پولدارا! دوماً رو هم که تو اولاً بهت جواب دادم. سوماً هم این که اگر برام مهم بود خودم بهت می گفتم. گفت: یعنی چی؟ گفتم: یعنی تو هر کاری می خوای بکن! گفت: باشه حالا از کجا شروع کنم؟ و من هم طبق معمول دوست داشتم با مشت و مال شروع بشه. رفتم زیر ملافه و تاپ و شلوارم رو در آوردم. اون هم لباساشو در آورد. عین عمله ها شرتش رو هم کشید پائین. خیلی معمولی بود ولی از شدت حشری بودن کیرش نبض داشت. گفتم: همیشه اینقدر هولی؟ بازم فقط خندید و مشغول شد. کارش رو هم خوب بلد نبود داشت کبودم می کرد. ولی کم کم فهمید باید چی کار کنه و قشنگ سر حالم آورد. گفت: انگشتای دست و پای تو و هما خیلی قشنگن. گفتم: می دونم! گفت: می خوای بلیسمت؟ گفتم: کجامو؟ گفت: همه جاتو! گفتم: اگه دوست داری آره. اونم شروع کرد به لیسیدن من. خیلی بهم مزه می داد وقتی با زبون از پشت رونم می اومد به سمت کسم. داشتم دیوونه می شدم. وقتی حسابی سرحالم آورد گفتم: می خوای منم ماساژت بدم؟ روی شکمش خوابید و من شروع کردم با ناخونام با رونش ور رفتن. گفت: تو همه رو این طوری می مالی؟ گفتم: من کسی رو نمی مالم این دفعه استثناست! همون طوری که دستمو بهش می کشیدم از بین پاهاش دستمو زیرشو کیرشو گرفتم توی دستم. یه ذره باهاش ور رفتم دیدم صداش داره در میاد. گفتم: حالا ما حق داشتیم اون روز جیغ و داد کنیم یا نه؟ گفت: آره والا! خیلی حرفه هستی دختر. گفتم: به تو ربطی نداره تو حالتو ببر. بعد بغلم کرد و دوباره مشغول شد. گفتم: نمی خوای بکنی؟ چیه می ترسی زود بیاد؟ گفت: مطمئنم زود میاد. با این کارایی که تو می کنی اگه دیر بیاد معلومه مریضم! با ناز بهش خندیدم و گفتم: نترس من این جام اگه اومد بازم می تونی بکنی! گفت: مطمئنی برات فرقی نمی کنه اوپن بشی یا نه؟ گفتم: آره. هنوز آره رو کامل نگفته بودم که احساس کردم داره توم می کنه. یه ذره تلاش کرد تا سرش رفت تو. قبلاً تا اینجاشو امتحان کرده بودم ولی یهو با یه فشار احساس کردم یه چیزی رسید به شکمم. خیلی حال عجیبی بود. مدتها بود منتظر این لحظه بودم. انتظار داشتم زیرم خونی بشه ولی خبری نشد. در آورد و گفت: اپن بودی؟ گفتم: نه. گفت: پس پرده ات حلقویه. گفتم: یعنی چی؟ گفت: این نوع پرده ها فقط موقع زایمان پاره می شه. گفتم: حالا مهم نیست بکن تو تا سرد نشدیم. نمی دونم به 10 بار عقب و جلو رفتن رسید یا نه که یهو دیدم قیافش عوض و شد و کیرش رو در آورد و آبشو ریخت روی شکمم. آبش کمتر از علی و امیر حسین بود ولی خیلی غلیظ بود. با دستم آبشو روی شکمم و سینم مالیدم و گفتم: دوباره؟ گفت: اما بده بچه! گفتم: بی چاره خانومت خیلی کم ظرفیتی! گفت: تو باعث شدی اینقدر زود آبم بیاد والا اونو حسابی باید بالا و پائین کنم تا تموم بشه.اون روز و بعداً هیچوقت مجید نتونست دوباره آبشو بیاره! اما به جاش برام راجع به نوع پرده گفت و خیالم رو راحت کرد. وقتی مامی اینا اومدن مجید هم نیم ساعت بعدش رفت. وقتی رفت هما گفت: کلاس چطور بود؟ گفتم: بد نبود. گفت: درس هم خوندین؟ گفتم: خوب پس چی کار می کردیم؟ گفت: همون کاری که اون روز تو اتاق من باهاش کردی دیگه. هیچی نداشتم که بگم. فقط گفتم: هما تو رو خدا به کسی چیزی نگیا. گفت: اگه می خواستم بگم باید قبلاً می گفتم، نه الان

۵ نظر:

Unknown گفت...

هستي جان سلام
خوشحالم كه از داستانا خوشت اومده
ميگم اگه خواستي بهم ايميل بزن خوشحال ميشم باهات بيشتر آشنا بشم
قربانت
دادا صاحب

Arash گفت...

hasti aziz salam,
dastane jalebi bood,makhsusan oonjaee ke kashef be amal oomad ke pardat halghavie,age vaghe ie bashe ke kheili bahal boode,rasti ke joft 7 ovorde boodi,beharhal man ba to movafegham,marday irooni ye khorede ziyadi loos shodan age kari BADE baray hame (zan o mard)bayad bad bashe,ama har kasi ZARFIYATE doonestan haghayegh ro nadare,va injast ke ma dar hasrate delhay MAHRAM bayad besoozim,begzarim man too in salha faghat fahmidam nabayad dele kasi ro besoozooni, hamin..........bedrood
Arash

ناشناس گفت...

hasti jan salam
man ba eshtiagh dastanato donbal mikonam khosh behalet ke pardat halghavie chon injoori kheili bishtar mishe az sex lezat bord va ahmishe engar mesle rooze avale bazam montazere dastane ghashanget hastam
ilia

ناشناس گفت...

salam, ghashang bood, edame bede.

ناشناس گفت...

salam
in email mane
pesaraye khoshkel va dokhtarae ke mikhan basaneshoon khili jazab beshe ba man dartamas bashand 3 jalaseee basani barashon misazam ke khodeshon ham bavar nemikonand
tehran hastam
mlm1362@yahoo.com