پنجشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۵

من وعلی

بعد از اون اون ماجرا همیشه تو فکر این بودم که ماساژ یکی از حشری کننده ترین کارهایی که می شه کرد. با این که خیلی دلم سکس می خواست تا شونزده سالگی حتی دوست پسر هم نداشتم. یعنی همون خود ارضایی و فیلم دیدن رو به رابطه ای که ممکنه به عشق ختم بشه ترجیح می دادم. عسل که از همون یازده - دوازده سالگی دوست پسر داشت همیشه منو مسخره می کرد و می گفت تو عین پسرایی می مونی که دستشون از همه جا کوتاهه! فیلم می بینی و خود ارضایی می کنی. دارم از موضوع پرت می شم! تو شونزده سالگی یه دوست پسر پیدا کردم و اون کسی نبود جز علی پسر عموم. از سال قبلش که همایون داداشم رفت اتریش پیش عمه ام اینا من با خیال راحت با علی بگو بخند می کردم. البته همایون قبلاً هم کاری بهم نداشت ولی من خودم ازش حساب می بردم و هنوز هم می برم!داشتم می گفتم با علی کم کم رابطه پیدا کردم و خیلی سریع هم می خواستم به آرزوی چند ساله خودم برسم. قیافه و هیکلم خوب بود. البته الان که عکسای اون موقع خودمو می بینم خنده ام می گیره! یه روز که مامی رفته بود پیش دایی اینا و هما هم کلاس سه تار بود به علی زنگ زدم و بعد از حرف زدن های همیشگی بحث رو کشوندم به ماساژ. گفتم من عاشق اینم که یکی منو ماساژ بده. علی هم می گفت خیلی کاره با حالیه و اون هم دوست داره که منو بماله. من بهش گیر دادم که تو پر رو خجالت نمی کشی بخوای به من دست بزنی؟ اون هم گفت تو خودت می گی دوست داری خوب من هم دوست دارم پس برای چی باید خجالت بکشم؟ خلاصه اینقدر پای تلفن باهاش راجع به ماساژ و ور رفتن و این چیزا حرف زدم که تغییر لحن صداشو از پای تلفن هم حس می کردم. بعد که خیالم راحت شد حسابی حشری شده بهش گفتم من تا دو ساعت دیگه تنهام اگه دوست داری می تونی بیایی منو ماساژ بدی. ولی اگه قول بدی کار دیگه ای نکنی شیطون! اون هم با کله قبول کرد و با آژانس اومد پیشم. من که بار ها با صحنه ماساژ دادن مامی توسط همین علی آقا خود ارضایی کرده بودم دوست داشتم اون صحنه رو برای خودم باز سازی کنم. واسه همین یه دامن که ماکسی بود و چین دار پوشیدم. رنگش قر و قاطی بود ولی بیشتر زرد توش بود. بلوزم هم یه بافتنی یقه هفت مشکی بود. علی که اومد تا اومد شروع به حرف زدن بکنه بهش گفتم من تا حالا بهت لب ندادم دادم؟ اونم گفت نه! خوب اگه امروز منو خوب ماساژ بدی جوری که خستگیم در بره آخرش می ذارم لبمو یه بوس کوچولو بکنی. دیگه همه چی رو براش حاضر کرده بودم. سریع دویدم تو اتاق مامی و بابا و گفتم بدو بیا که وقت نداریم! علی با خنده گفت نکنه قراره همه این وقتو به ماساژ بگذرونیم؟ گفتم تو مگه نمی گی دوست داری منو بمالی پس خفه شو و بیا منو بمال که خیلی خستم. علی اومد و من هم دراز کشیدم رو تخت مامی و بابا. دوباره یاد اولین سکس واقغی که دیده بودم افتادم. خونمون عوض شده بود ولی تخت همون تخت بود. تو این فکر بودم که علی گفت از کجا شروع کنم؟ گفتم از پشتم. نه نه سر شونه هام. علی هم شروع کرد به مالیدن سر شونه هام. خنده ام گرفته بود که از همون اول دستشو گذاشته بود زیر یقه ام! گفتم علی آقا بفرما تو دم در بده؟ گفت وای تو هم که حالا واسه ما مؤمن شدی! دستشو در آورد و از رو شروع کرد به مالیدن پشتم. یه ذره که مالید گفت آخه این زبره نمی شه. گفتم اِ اِ اِ اِ ... خر خودتی علی آقا! منظورت چیه؟ گفت خداییش با نمی شه می خوای لباستو عوض کن بعد! گفتم نه وایسا الان درستش می کنم. رو تختی رو زدم کنار و ملافه رو کشیدم رو خودم. بلوزمو اون زیر در آوردم و در عین حال حواسم به نگاه های دزدکی علی بود. گفتم چشاتو درویش کن علی! اونم سریع چشمشو برگردوند و گفت خوب کور که نیستم تو لخت می شی منم می بینم! نمی دونم علی چطوری می تونست اون شرایط رو تحمل کنه من خودم اگه جای علی بودم علی این کارا رو با من می کرد همون جا شلوارشو می کشیدم پائین و خودمو خلاص می کردم! شاید هم الان این طوری فکر می کنم. نمی دونم!؟ با کنایه بهش گفتم ببینم این طوری راحتی یا باید اون یکی رو هم در بیارم؟ دیدم خندید. دیدم داره وقتش می شه. یهو گفتم اوه اوه یادم رفت پشت در رو بندازم! میری بندازی آخه من لختم! علی با عجله و کلافگی بلند شد در حال رفتن گفت: پس بگو برا چی لخت شدی می خوای بهم دستور بدی! تو اون فاصله که علی رفت در رو ببنده و بیاد سوتینمو باز کردم و گذاشتم زیر بالش. علی که برگشت من هم برگشته بودم و منتظر بودم. علی اومد دستشو گذاشت رو سر شونه هام. یه آخ با ناز گفتم که بیشتر آتیشش بزنم. علی هم گفت چیه تو هم اینطوری بیشتر حال می کنی؟ گفتم نه نوع ماساژ تو عوض شد عزیزم! علی از سر شونه ها رفت روی بازوهام که از زیر ملافه هم بیرون بود. می تونم بگم که نمی مالید! داشت ناز می کرد. من هم که بدم نمی اومد چیزی نمی گفتم. تا نوک پنجه هام هم مالید و بعد دوباره رو به بالای دستم حرکت کرد. به زیر بغلم که رسید بدون تعلل دستشو از زیر ملافه برد و شروع کرد به مالیدن. من هم با یه آخیش گفتن حسری کننده کارشو تأئید کردم. حالا علی که روی کمر من نشسته بود دو تا دستاش از زیر ملافه روی گودی زیر بغلم بود و من هم حسابی قاطی کرده بودم. گفتم دیگه هیچی بهش نگم ببینم چی کار می کنه. اما علی بعد از مالیدن زیر بغلم دستاشو در آورد از رو شروع کرد به مالیدن پشتم. تا کمرم هم اومد ولی انگار نفهمیده بود که سوتین ندارم! یهو گفت پهلوهاتم می خوای بمالم؟ با پشمای بسته و با خیال اون روزی که به بهونه مالیدن پهلو داشت با سینه های مامی ور می رفت گفتم: اوووهووووم. دوباره دستای علی اومد بالا و این بار هم از روی ملافه رفت سراغ پهلوهام. باور نمی کردم که این همون علیه که مامی رو اون شکلی می مالید. اگه بگی ناخونش به سینه های لختم خورد نخورد! داشتم دیوونه می شدم. پسر الاغ حتی نفهمیده بود که من سوتینم رو در آوردم! گفتم: علـــــــــــــــــــــــــــــــــی ... گفت: جونم عزیزم؟ گفتم تو تا حالا با هیچ دختری نبودی؟ گفت منظورت چیه ؟ گفتم می خوام بدونم. به خدا کاریت ندارم. گفت: نه! گفت با هیچ کی؟ گفت: خوب گفتم که نه! واسه چی می پرسی؟ گفتم آخه دوست ندارم به جز من به کس دیگه دست بزنی. ولی توی دلم داشتم می گفتم: گه خوردی عوضی تو با مامی که ور رفتی حالا بقیه رو من نمی دونم! علی خندید و گفت: دیوونه. یه ذره دیگه که گذشت بهش گفتم: علی! گفت: جونم. گفتم: می شه منو همون جوری بمالی که مامی رو می مالیدی؟ دیدم هیچی نگفت. نمی دونم چی تو ذهنش بود ولی بعد از چند ثانیه دیدم دستش رفت روی سینه هم و شروع کرد به مالیدن. داشتم منفجر می شدم. اون روز که نفهمیدم چرا علی اولش این کارو می کرد. بعد از اون هم هیچ وقت ازش نپرسیدم تا دوباره دروغ نشنوم. علی با ادامه دادن ور رفتنش کم کم آه و اوهش در اومد و من هم دیگه مطمئن بودم که ملافه رو تختی مامی و بابا رو خیس خیس کرده بودم. حالم خیلی خراب بود. بعد از چند دقیقه اومد شروع کرد پشت گردنمو بوسیدن. گفتم: علی نکن. گفت: هیــــــــــــــــــس. گفتم علی من این طوری بیشتر بهم حال میده برو سراغ پاهام که خیلی وقت نداریم. نمی دونم چرا نمی خواستم منو ببوسه. هنوز هم در حسرت خریت اون روزم می سوزم! علی رفت از انگشتای پام شروع کرد به مالیدن و دیگه براش مهم نبود که دامن من تا کجامه! از ساق پام همین طوری گرفت و اومد بالا. به رونم که رسید فقط داشت ور می رفت. من که هنوز مو های پا نزده بودم خیلی راحت نبودم. اما لذتی که داشتم می بردم اجازه اعتراض رو ازم گرفته بود. نمی دونم چقدر روی رونم مانور کرد ولی وقتی به خودم اومدم دیدم دستای علی از زیر شرتم داره روی باسنم بالا و پائین میره. تحمل نداشتم دیگه دستمو بردم زیرمو شروع کردم به ور رفتن با خودم که علی گفت بذار من این کارو بکنم. گفتم نه نمی خوام ببینی! چراشو هنوزم خودم نمی دونم. این حرکات بچگانه رو همون روز و برای اولین و آخرین بار ترک کردم ولی اون روز نمی خواستم علی کسمو ببینه. گفت: نگاه نمی کنم اصلاً بذار. بعد پاشد و رفت یه روسری که مال مامی بود و ورداشت و گفت بند به چشمام. گفتم خودت ببند من نمی تونم برگردم. علی خودش چشماشو بست و من هم بی اختیار شرتمو از زیر دامنم در آوردم و پاهامو باز کردم. اون هم رفت لای پامو شروع کرد با نوک زبونش لیسیدن. فکر کنم سی ثانیه هم نشد که همون لحظه دوست داشتنی فرا رسید و یهو بی حال شدم. بعد علی گفت بسه؟ یا بازم ماساژ می خوای؟ گفتم می خوای منم مال تو رو بخورم؟ با تعجب گفت: می خوری؟ گفتم: نمی دونم باید امتحان کنم.ملافه رو دور خودم پیچیدمو برگشتم. علی هم خوابید و من برای اولین بار دستمو از روی شلوار به یه کیر زدم. خیلی به نظرم گنده و ترسناک اومد. زیپ شلوارشو باز کردم و خودش کیرشو از توی شرتش در آورد. یه نگاه کردم و شروع کردم. اولش واقعاً چندش آور بود. حالم داشت بهم می خورد. من هم با این که این همه تو فیلم ها دیده بودم درست بلد نبودم بخورم. اما بعد از یکی دو دقیقه بهتر شدم اما تا اومدم از ساک زدن خودم لذت ببرم دیدم صدای علی داره بلند می شه و از زوی همون فیلمایی که دیده بودم می دونستم این علامت ارضا شده مرداست بهش گفتم داره میاد گفت آره گفتم چی کار می خوای بکنی؟ گفت نمی دونم هر ماری می خوای بکنی بکن فقط الان وقت حرف زدن نیست‍! دیدم راست می گه دارم تمام لذتشو از بین می برم. دستمو گذاشتم روی شکمش و با اون یکی دستم مشغول ور رفتن با کیرش شدم. خیلی سریع کیرش سفت سفت شد و متورم شد و با فشار آبش ریخت بیرون من که می دونستم باید تا چند ثانیه بعد هم ادامه بدم همین کار رو کردم تا همه آبش بیاد. بیشتر آبش ریخت روی پیراهنش که هنوز تنش بود ولی روی دست من هم یه چیزایی ریخته بود. برام خوشایند نبود - بر عکس الان - با اه و اوه پاشدم و اومدم برم دستمو بشورم که علی گفت سوتینت یادت نره! دیدم راست می گه داشت یادم می رفت و ممکن بود ملافه بیفته و سینه هام پیدا شه. رفتم سوتینمو ورداشتم و با ناز یه نگاه بهش کردم و گفتم دوسِت دارم دیوونه
...
بازم میام

سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۵

... اولین فیلم و

من برگشتم! جاتون خالی با فرشته - یکی از دوستام - یه ماه رفته بودم شرق آسیا. چین و تایوان و تایلند. از همشون خاطرات ناب دارم. اونارو هم می گم. ولی نمی دونم چرا توی اورکات دیلیت شدم؟ مهم نیست برم سراغ خاطره ام؛
بعد از اون شب و دیدن چیزایی که همیشه تو فیلما دیده بودم، مصمم شده بودم که خودم طعم سکس رو بچشم. اول از همه از عسل خیلی چیزارو یاد گرفتم. تازه فهمیدم که اون شب جیش نکرده بودم! عسل که مامان و باباش هر دو کارمند بودن هر روز بعد از ظهر 2 ساعت تنها بود و اون 2 ساعت شده بود کلاس فشرده سکس برای من! با تعریفای عسل از سکس و یاد گرفتن خود ارضایی دیگه همه زندگیم شده بود سکس! اما فقط توی تصوراتم! یه روز عسل تو مدرسه بهم گفت ویدیو دارین؟
آره -
.پس زنگ که خورد وایسا تو کلاس یه فیلم برات آوردم -
چه فیلمی؟ -
خوب عوضی سوپر دیگه -
باور نمی کردم. تو سرم داغ شده بود. از شدت هیجان هیچی سر کلاس نمی فهمیدم. زنگ که خورد، با اضطراب وایسادم تا همه برن، عسل وقتی خیالش راحت شد که کسی نیست با یه حرکت سریع از تو کیفش فیلمرو که با روزنامه پوشونده بودش در آورد و گذاشت تو کیف من. زنگ بعد دیدم طاقت نمیارم. خودم رو به دل درد زدم از کلاس رفتم بیرون و خودم رو به توالت رسوندم. با چند ثانیه دست مالیدن از روی مانتوم خودم رو ارضا کردم و برگشتم سر کلاس. اون روز که رفتم خونه همش مترصد یه وقت بود که مامی بره بیرون تا من فیلم رو ببینم. اون روز نشد اما از حرفای شب بین مامی و بابا فهمیدم که فردا عصر مامی میخواد بره سراغ چند تا بنگاه که خونه ببینه. اگر چیزیو پسندید به بابا بگه تا بعداً با هم برن ببیننش. نمی دونم چه جوری تا فرداش صبر کردم! اما یادمه که شب تا صبح خواب سکسی می دیدم
فرداش بعد از مدرسه با سرعت رفتم خونه و منتظر شدم که مامی از خونه بره بیرون. وقتی رفت، به هما هم گفتم من می خوام تو اتاق نشیمن درس بخونم. هما خواهرم دو سال از من کوچیکتر بود. همایون داداشم هم دو سال ازم بزرگتر بود یعنی، سیزده سالش بود. همایون دوشنبه عصر ها کلاس زبان می رفت. کلاس زبان سیمین. یادش به خیر. در کیفمو باز کردم فیلم رو در آوردم. روزنامه دورشو پاره کردم. یه فیلم کثیف و درب و داغون. اون موقع فقط ویدیو بتا مکس بود. فیلم رو گذاشتم و با صدای بسته مشغول دیدن شدم. در رو بسته بودم ولی باز می ترسیدم که هما بیاد. هنوز اول نوار بود داشتم می زدم جولو که فیلم شروع بشه. تیتراژ فیلم که اومد از تعجب شاخ در آوردم. توی تیتراژ صحنه های بکن بکن بود. ولی نه اون طوری که توی فیلمای دیگه دیده بودم. همه چیو نشون می داد. دیدم نمی شه اینو بی صدا دید. خاموشش کردم و کتاب و دفترمو دور و ورم ولو کردم. بعد هما رو صدا کردم و گفتم: من خیلی گشنمه می ری پیراشکی بخری؟ الان وقت پختشه ها
!آخه تنها برم مامی دعوام می کنه هستی -
خوب نگو تنها رفتی بگو با من رفتی -
پول بهم می دی؟ -
آره بیا -
خلاصه با هزار بد بختی فرستادمش بیرون. می دونستم تا بره و بگیره بیاد نیم ساعت طول می کشه
دوباره فیلم رو گذاشتم این دفعه صداشم زیاد کردم. فیلمه از بس دیده شد سیاه و سفید شده بود. خیلی حشری شده بودم. توی اون نیم ساعت هول هولکی تا یه جاهاییشو دیدم . هما که برگشت همه چی رو مرتب کردم و رفتم تو اتاقم. اون شب دوباره رفتم دم اتاق خواب مامی و بابا ولی خبری نشد. پکر بودم یاد حرفای عسل افتادم که می گفت بعضی وقتا شبا می ره کیر داداششو تو خواب نگاه می کنه. رفتم تو اتاق همایون ولی همچین رفته بود زیر پتو که هیچی پیدا نبود. داشتم دیوونه می شدم. فرداش ماجرارو برای عسل تعریف کردم و قرار شد که برم خونه اونا فیلم رو کامل ببینم و بعدشم مثل اونا که تو فیلم بودن با هم ور بریم. یه بار اون مرد باشه یه بار من. اون روز بعد از دیدن فیلمه خونه عسل اینا می خواستیم با هم ور بریم ولی خندمون می گرفت. واسه همین هم بی خیال شدیم.
دیگه پیش خودم فکر می کردم همه چیو بلدم و واسه همین هم جندم! اما هنوز داشتم توی حسرت سکس با یک پسر می سوختم. خود ارضایی و فیلم دیدنم ادامه پیدا کرد - حتی تا الان که شوهر دارم - اما از پسر خبری نبود. مثل همه دخترای توی اون سن و سال واسه خودم خیال بافی می کردم. خونمون رو که عوض کردیم توی اسباب کشی مامی و بابا هر دو خیلی خسته شده بودن. یه پنجشنبه که عمو اینا اومده بودن خونمون برای منزل مبارکی شب خونه ما موندن تا فرداش بابا با عمو برن کوه پیمایی. عمو مسعود یه بچه داشت فقط و از خانموش هم دو سال قبلش جدا شده بود. جمعه صبح مامی پرده هایی رو برای اتاق پذیرایی دوخته بود جای پرده قبلیا زد و به خاطر همن هم خیلی خسته شد. واسه همین به علی، پسر عموم که بهش تو نصب پرده هم کمک کرده بود گفت بیاد بمالتش. من هم از توی آشپزخونه که یه در هم به پذیرایی داشت داشتم می دیدم. مامی روی شکمش دراز کشید و به عیلی گفت سر شونه هاشو بماله. با اولین حرکت علی مامی یه آخ گفت که منو یاد اون فیلم سوپر ها انداخت! نمی دونم چرا این فکر اومد تو ذهنم. قبلاً هم علی مامی رو مالیده بود ولی هیچوقت من همچین احساسی نداشتم! علی دوم دبیرستان بود و دیگه کم کم سبیل کم پشتی در آورده بود. خلاصه علی از سر شونه های مامی شروع کرد و اومد پائین. مامی هم هدایتش می کرد که مثلاً یه ذره بالاتر یا پائین تر! من هم هنوز یواشکی مشغول دید زدن بودم. مامی گفت: پهلو هام علی جون. علی هم رفت سراغ پهلوهای مامی. بعد از چند ثانیه مامی با خنده گفت نه علی جون نمی خوام قلقلکم می گیره برو رو کمرم. ولی علی گفت آروم تر می مالم. علی دوباره شروع کرد به مالیدن من به وضوح می دیدم دستای علی سینه های مامی رو داره لمس می کنه . یهو صدای همایون اومد که علی کجایی؟ مامی فوری به علی گفت علی جان بیا رو سر شونه هام دوباره. علی هم همین کار رو کرد! یعنی انگار از قبل می دونست! همایون اومد و علی گفت می بینی که مشغول مشت و مال مامانتم! همایون گفت خدا رو شکر مامی به من گیر نمی ده چون اصلاً حوصلشو ندارم! بعد هم همایون رفت و مامی به علی گفت یه ذره پامو بمالی دیگه بسه. مامی یه دامن معمولی تا زانو پوشیده بود. علی رفت سراغ ساق های لخت مامی مشغول مالیدن شد. دامن مامی یه ذره از زانوش رفته بود بالاتر ولی علی وقتی به دامن می رسید سعی می کرد دستشو بیشتر زیر دامن بکنه. موقع مالیدن هم چند بار کیرشو توی شلوارش جا به جا. من که دیگه مطمئن شده بودم علی داره پیش خودش با مامی حال می کنه، حال خودمم هم خراب شد و مشغول ور رفتن با خودم شدم. با دوباره اومدن همایون و غر زدن به مامی، مامی هم بی خیال شد و موضوع تموم شد. اما از اون روز تا همین الان لذت مالیدن و ماساژ برای من وصف نشدنی شده
...
باز هم می نویسم